روز عید -فطر- با خانواده رفته بودیم پیک نیک. بعد از ناهار ما دخترا رفتیم یکم پیاده روی کنیم. تا یکم کُنار خوردیم و دور هم نشستیم گپ زدیم نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت. وقتی داشتیم برمیگشتیم از دور دیدیم پسرا تور بستن و دارن والیبال بازی میکنن. ساناز (دختر دایی) خندید گفت: بچه ها الان میریم میبینیم عمه ها نشستن دور هم دارن سبزی خوردن پاک میکنن و حرفای خاله زنکی میزنن، مهران هم نشسته بینشون.
حدسش اشتباه بود. داشتن باقالی پاک میکردن. البته مهران هم نشسته بود بینشون.
در ستایش زندگی...برچسب : نویسنده : foaktreeb بازدید : 25