مناجات نامه

ساخت وبلاگ

  بچه که بودیم بابا بزرگ همیشه کلی از ییلاقشان و امام زاده نزدیک آنجا برایمان تعریف میکرد. اینکه چقدر دار و درخت پر ثمر دارد و رودخانه ای وسط این درخت ها جاری است و هوایش چقدر خوب است و مردم روستای انجا چقدر مهمان نواز هستند و اصلا یک تکه از بهشت است آنجا.
خب بالاخره یک روز قرار شد ماشینی کرایه کنیم و پیک نیک برویم انجا. قابل تصور است که ما بچه ها چقدر خوشحال بودیم . خدا را به تمام امام ها و حتی امام خمینی قسم داده بودیم که هوا را صاف نگه دارد و سه دست لباس و حوله (جهت آب بازی در رودخانه ی خروشان)را چپانده بودیم توی ساک نارنجی سرخپوستی و شب زود خوابیده بودیم و صبح کله سحر راه افتاده بودیم سمت ییلاق.
احساسی که آن لحظه داشتیم را شاید موقع دریافت چیزی که انلاین خریده اید تجربه کرده باشید. درخت داشت ولی خب باغ نبود. اگر انار های کوچولوی به رشد نرسیده و سنگ شده ی روی درخت را میوه در نظر بگیریم می شود گفت ثمر داشت. و آخ ... اینجا که یادم می آید قلبم می شکند. مایی که با پاچه شلوار بالا کشیده دنبال روخانه میگشتیم اب باریکه ی چرکی وسط درخت ها پیدا کردیم که به لعنت خدا هم نمی ارزید. اهالی هم که تا دلتان بخواهد مهمان نواز. چند نفرشان ظهر ناهار را سر سفره ی ما مهمان بودند.

اینها را گفتم که بگویم ما در کودکی ایمانمان را به باغ بوستان های بلند و رودهای جاری و میزبانان نیکو از دست داده ایم. اگر دلتان میخواهد سرکشی را تمام کنیم بهتر است با وعده وعید های بهتری به راه راست دعوتمان کنید. مثلا بگویید می‌برمتان جایی که پدرها دیگر زانو درد و کمر درد ندارند و مادرها فشار خونشان همیشه ۱۲۰ به روی ۸۰  می ماند و مادر بزرگ ها آنجا تا ابد زنده خواهند ماند و خواهر و برادرتان همین قصر بغل زندگی می کنند.

در ستایش زندگی...
ما را در سایت در ستایش زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foaktreeb بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 25 آذر 1397 ساعت: 23:08